خدايا! مادر مهرباني خواهم شد. امانت خود را به من بسپار

ونگ و وينگ

ماماني! امروز هم گذشت. اميدوارم اگه خدا صلاح ميدونه اين ماه بياي تو شيمك مامان. جيگرم! سخته. بدون تو خيلي سخته. خونه بيروحه. همهجا سكوته. دوست دارم زودتر صداي ونگ و وينگت همه جاي خونه رو پر كنه. همه جا رو بهم بريزي و من برات همه رو جمع كنم. خستم كني و باز هم خوشت بياد كه لج ماماني و بابايي رو در بياري. قربون قد و بالات برم من. دلم واسه ديدنت پرپره. دوستت داريم هم من هم باباجوني. مواظب خودت باش
28 آبان 1392

با نام و ياد حسين

امسال محرم يه حال و هواي خاصي داشت برام. بيشتر از هر سال ديگه اي دوستش دارم. مخصوصا تاسوعا و عاشوراش  رو و مخصوصا جمعه اي كه همايش شيرخوارگان حسيني برگزار شد. ني ني خوشگل من، نميدوني اون روز من و بابايي چقدر گريه كرديم كه چرا هنوز تو نيومدي پيش ما. دلم داشت ميتركيد اون روز. ولي ميدونم حتما خدا هنوز آمادگيش رو توي من و بابا نديده كه تو رو بفرسته پيشمون. شياد ميدونه هنوز لياقت داشتنت رو نداريم. عشق مامان و بابا! تورو به زور از خدا نميخوام. چون ميدونم خدا خودش به موقع تو رو ميفرسته تو بغل من. تا سوعا و عاشورا خيلي با خدا  و امام حسين و حضرت ابوالفضل درد دل كردم. ازامام حسين و حضرت ابوالفضل و حضرت علي اصغر و حضرت فاطمه خواستم كه...
27 آبان 1392

با نام و ياد خدا

با نام خدا شروع ميكنم. ميخوام اين وبلاگ رو تقديم كنم به عشقم، نفسم، اميدم و بهانه زندگيم كه هنوز منو لايق ندونسته بياد تو بغلم. ميخوام اين وبلاگ رو واسه امانتي كه قراره خدا بهم بده درست كنم. 2 ساله چشم انتظارشم ولي هنوز نيومده.
27 آبان 1392
1